سرم چون گوی در میدان بگرده دلم از عهد و پیمان بر نگرده
اگر دوران بنا اهلان بمانه نشینم تا که این دوران بگرده
مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم پرشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدند
پیرشان سنبلان پرتاپ مکه خمارین نرگسان پر خواب مکه
برانیی ته که دل از ما برینی برینه روزگارا شتاب مکه
فلک در قصد آزارم چرایی گلم گر نیستی خارم چرایی
ته که باری ز دوشم بر نداری میان بار سر بارم چرایی
فلک نه همسری دارد نه هم کف بخون ریزی دلش اصلا نگفت اف
همیشه شیوه کارش همینه چراغ دود ما نیرا کند پف
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ اگر خود پادشاهی ، عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند در آخر خاک راهی ، عاقبت هیچ
هر آنکس عاشق است از جان نترسد یقین از کنج و از زندان نترسد
دل عاشق بو گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد
هر آنکس مال و جاهش بیشتر بی دلش از درد دنیا ریشتر بی
اگر بر سر نهی چون خسروان تاج بشیرین جانت آخر نیشتر بی
بقبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و فغان و آهی
شنیدم کله با خاک می گفت که این دنیا نمی ارز د به کاهی
بقبرستان گذر کردم کم و بیش بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بیفکن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش